بـه ســـر خاک پــدر، دختــرکی صورت و سینه به ناخن میخست
کــه نه پیــوند و نه مـــادر دارم کاش روحــم به پدر می پیوست
گریــهام بهـــر پدر نیســت که او مُـرد و از رنج تهیــدستی رست
زان کنــم گریه که اندر یَـــم بخت دام بر هر طرف انداخت گسست
شصت سال آفت این دریا دیــــد هـیچ ماهیــش نیفتاد به شــست
پــدرم مُـــرد ز بــی دارویــــی وندرین کوی، سه داروگر هست
(به ادامه مطلب مراجعه کنید)